3-مسخره هایش
یکِ مرداد رفت تو قلبم درست وسط وسط قلبم.
روزیِ که به سختی میشه فراموشش کرد..به سختی فراوش میشه کرد،چون به سختی به دست اومده بود.شاید میون تمام این حوصله سر رفتگی ها و مریضی اخیر پدرم،این بهترین پیشنهاد از طرفِ یه دوست بود.شاید بهتر باشه بگم از طرفِ یک شریکِ عشقِ مسخره ی دخترونه..!!
من و فردی که در تصویر مشاهده میکنید از سه سال پیش به دنبالِ این بودیم که بریم و این کثافت دوست داشتنی که بهش میگن، سیروان خسروی رو ببینیم..اون سه سالِ پیش فقط یک عشقِ مسخره دخترونه برای من بود اما انگاری وقتی دیشب برای سومین بار سیروان و دیدم،فهمیدم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم،چیزهایی که میشه از درونِ یک آدم مغرور کشید بیرون و رشد کرد اون هم از پشت درهای بسته مطبوعات و تله و اینستاو...!
بماند این سه سال چی گذشت و فلان:!
همین بس بماند که با بارون پاییزیش یادِ کوچه جهانی نیا و اون اتوبان لعنتی صدر افتادم،با خاطراتِ تو به یادِ اون برگ ِ زرذِ خشک شده حیاط آیین روشن افتادم و با کجایی تو یادِ اون اشک های امتداد جاده ی لواسون..!
این عشقِ مسخره ی دخترونه بزرگ شده و برای سومین بار دیدتش...این که این مسخره بمونه یا نه به من مربوط میشه اما دوست دارم بمونه حتی شده به عنوان گوشه ای از تمام مسخره های شیرین دخترونه.
پ.ن:در این عکس هم اشکِ هم خنده،هم صد ها حرفِ نگفته،گلو درد و جیغ و فغان/
بماند کنجِ دلم که فقط داد زدم به جبرانِ تمام احساساتِ غیرِ قابلِ ابراز(!!)
پ.ن2:من در سمت راست و نرگس که علتِ اون شد سمت چپ هستیم.
- ۹۶/۰۵/۰۲