وفا

تراوشات ذهنی

وفا

تراوشات ذهنی

۵ مطلب توسط «آسمان نما» ثبت شده است

رفیق داشتن قشنگه..قدیمی داشتنش هم قشنگ تر..میشه بگم از اون دسته آدمهایی بودم که دوست های قدیمی مو هنوز هم دور و برم دارم..از داشتن همشون هم خوشحالم..خوشحالم چون دوست داشتن با خودش یه خوشحالی و ذوق میاره.

تویه چند سالِ اخیر که بیش تر از روابط دوستی  سر درآوردم،خیلی چیز ها یاد گرفتم..که قبلاً رعایت شون نمیکردم و فکر میکردم بقیه فلان اند..اما این طور نبود..دوستی وقت میخواد..ارزش میخواد..باید برای دوستت وقت بذاری و بهش بگبی آره رفیق!من همه جوره پشتتم..چه نزدیک باشیم به هم چه دور..اگر دور بودیم و باز هم با هم بودیم،ارزش دوستیمون بیش ترِ و دوامش ماندگار تر!!

این طوری نقض میکنیم حرف تمام کسی که میگن:

“out of sight,out of mind”

لازمه به دوستت بگی که من دوستت دارم و از داشتنت خوشحالم..این خودش کلی حرفِ...این اونو بیش تر از هر چیزی خوشحال میکنه..

چون خودم خوشحال شدم از تو..از داشتنت خوشحالم...نه به خاطرِ خفنِ امروزت..من همیشه دوست داشتم و برات خوشحال بودم..حتی وقتی باهم قهر بودیم و مدت ها حرف نمیزدیم..!

اون موقع هم دوست داشتم نزدیکت باشم و بگم قهر چیه رفیق..قهر مالِ وقتیِ که پیش دبستانی بودیم نه حالا..نه حالا که سالِ آخرِ و باید از وجود هم کیف کنیم..

اما هر سری یه دلایلی بود که مانع میشد از این کار من..

وقتی که بعد ها شنیدم تویِ مهمونی که من نبودم تو ناراحتیتُ از عدم وجود من ابراز کردی،وقتی برام گل گرفتی و من اون گل رو خشک کردم و تا مدت ها در اتاقم داشتم..وقتی...(بین خودم بماند)

بیش تر از نبودِ حضور گرمت حتی از دور در مدرسه جدیدم ناراحت میشدم..

این ها رو گفتم که بدونی ازت خیلی چیزها یاد گرفتم از این قهر بودنای طولانی مون تا اون دوستی های پاکمون..

یاد گرفتم مهربونی به دوست برای حفظش لازمه.(.جمله ی معروفی که میگه حفظ دوستی از پیدا کردنش مهم ترِ!)،یاد گرفتم از اون به بعد اگر از دست دوستیم ناراحت شدم برم و دلخوری مو باهاش درمیون بذارم.

چیز های بیش تری که بهترِ بین خودم بمونه..

اینو بدون که بعد از این همه مدت دوستی نمیشه فراموشت کرد و بیخیالِ تمام خوشی ها و خنده های صدا دار شد...

برات دعا میکنم،تو نماز هام..وقتی تو قنوتم..وقتی دلم شکسته و تو مجلس عزاداری اما حسینم برای موفقیت هات دعا میکنم..به ضریح اما رضا که دست زدم اسم تو و همه بچه ها رو آوردم و گفتم خدایا من دورم ازشون اما خوشحالم به خوشحالیشون.همیشه خوشحال باشن و سرحال..موفقیت هاشون رو ببینم!!

برات دعا میکنم؛برام دعا کن.

پ.ن1:برگ هایِ زرد منو یاد تو میندازن....چه زود رسید پاییز بازمدریافت
حجم: 2.94 مگابایت

پ.ن2:از الان تا هر وقت که تو دفترم چیزی یادداشت کنم به یادِ توِ و شادی هاش رو برات پست میکنم..

پ.ن3:اعترافش سخته که از بیسکوییت ویفر وارد یازدهمین سالمون شدیم..

پ.ن4: چه قدر خوشحالم دوباره مثلِ قدیما با صفا شدیم...

پ.ن5:بسه دیگه شورش و درآوردم(!!)

حتما روی گزینه دریافت کلیک کنین..

  • ۰ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۹
  • آسمان نما

دل تنگِ تمام روز ها و دقیقه ها و ثانیه های پارسال هستم.دل تنگی امانم را بریده و مرا به جنون رسانده.نمیخواهم بی معرفت شوم اما.اما من دل تنگم..دل تنگ پاییز و زمستان نود و پنج..برایم سخت است که فراموش کنم تمام آن لحظات را.کارم شده دلداری دادن به خودم..دلداری این که فقط یک ماه و اندی باید صبور باشم تا فرا رسد..اما میترسم از این که امسال مثلِ سال پیش نباشد و من..
 امشب مراسمی بودم و وقتی از امام حسین خوند وقتی گفتش که محرم نزدیکه دلم ریخت.خواستم بگم.دلم برات تنگ شده سومین من.کاش شهرت آروم بود و من از نزدیک زیارتت میکردم.بین النهرین رو زار میزدم و دعا میکردم.خیالی نیست..هر شب خودم را تصور میکنم.در جایی که نیستم..اما حضور قلبم را کنارت حس میکنم که اگر این طور نبود،این آرامشِ زندگی من از کجا تامین میشد.؟/

برای همین به شدت منتظر محرم هستم.محرم پارسال از تمام محرم های سال های زندگی ام خوش تر بود...هر شب از ذوق زیارت عاشورای  فردا صبح در سرمای مدرسه چشم رو هم نمیگذاشتم..بی تاب بودم..بی تاب مجلس امام حسین.حسینِ قلب ها..
از دیدن بچه ها به وجد می آمدم..معلم ها را دوست داشتم و ساعت ها زود میگذشتند..چشم را از هم بر میگرداندم،گذشته بود و باید خداحافظی میکردم.
تابستان ها را به همین خاطر دوست ندارم..بی حوصلگی ها و خواب آلودگی هایش به کنار..
تابستان،نه محرمی هست که اشک بریزم..نه زیارت عاشورا..ونه آرامش دل از تکرار حضور حسین در روحم..
محرم نباشد،انگار هیچ نیست..
بی تابم برای محرم..
پاییز؛ماهی که تمام دل خوشی هایم در آن جا جمع شده و به یک باره در وجودم رخنه میکند.
نظمی که در زندگی هست...حالِ خوشی که هست..خستگی لذت بخشش.
پاییز خسته میشدم و گاهی اشک هایم سرازیر میشد و دلهره از شکست داشتم..اما حضرت رقیه منو شرمنده خودش میکرد.
خوشحالم از این که میتونم از بزرگ های دینم حرف بزنم و با افتخار بگم که مدیون شون هستم.
از خستگی پاییز تا دلهره و دویدن در زمستان....کیف میکنم و میخندم..
از بارون..از قدم زدن با پرتو... از نهار خوردن با بچه ها ،سرمای گرم خانه،غذاهای سرد شده و به سختی پایین رفته ی چهارشنبه ها..
دلم برای همه تان تنگ شده..بگذرد زود تر این مردادِ گرم..
پ.ن1:نمیتونم منکر بشم این شهریور چه قدربا شهریورِ قبلی متفاوته و من چه قدر خوشحال و ذوق زده ام و عررررر میزنم برای بیست و هشت مرداد!!
پ.ن2:دخترِ سه سالت همیشه هوامو داشته./

  • ۱ نظر
  • ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۰
  • آسمان نما

یکِ مرداد رفت تو قلبم درست وسط وسط قلبم.

روزیِ که به سختی میشه فراموشش کرد..به سختی فراوش میشه کرد،چون به سختی به دست اومده بود.شاید میون تمام این حوصله سر رفتگی ها و مریضی اخیر پدرم،این بهترین پیشنهاد از طرفِ یه دوست بود.شاید بهتر باشه بگم از طرفِ یک شریکِ عشقِ مسخره ی دخترونه..!!

من و فردی که در تصویر مشاهده میکنید از سه سال پیش به دنبالِ این بودیم که بریم و این کثافت دوست داشتنی که بهش میگن، سیروان خسروی رو ببینیم..اون سه سالِ پیش فقط یک عشقِ مسخره دخترونه برای من بود اما انگاری وقتی دیشب برای سومین بار سیروان و دیدم،فهمیدم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم،چیزهایی که میشه از درونِ یک آدم مغرور کشید بیرون و رشد کرد اون هم از پشت درهای بسته مطبوعات و تله و اینستاو...!

بماند این سه سال چی گذشت و فلان:!

همین بس بماند که با بارون پاییزیش یادِ کوچه جهانی نیا و اون اتوبان لعنتی صدر افتادم،با خاطراتِ تو به یادِ اون برگ ِ زرذِ خشک شده حیاط آیین روشن افتادم و با کجایی تو یادِ اون اشک های امتداد جاده ی لواسون..!

این عشقِ مسخره ی دخترونه بزرگ شده و برای سومین بار دیدتش...این که این مسخره بمونه یا نه به من مربوط میشه اما دوست دارم بمونه حتی شده به عنوان گوشه ای از تمام مسخره های شیرین دخترونه.

 

پ.ن:در این عکس هم اشکِ هم خنده،هم صد ها حرفِ نگفته،گلو درد و جیغ و فغان/

بماند کنجِ دلم که فقط داد زدم به جبرانِ تمام احساساتِ غیرِ قابلِ ابراز(!!) 

پ.ن2:من در سمت راست و نرگس که علتِ اون شد سمت چپ هستیم.

  • ۲ نظر
  • ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۶
  • آسمان نما

بینِ روزهای خوب و بد یک مرز وجود داره و اون هم خودِ آدمِ.این خود ما هستیم که روزانه ها مونو شاد میکنیم یا غمگین میکنیم اونم به بهترین یا شاید بدترین شیوه ی ممکن...

آدمی بود هست شاید هم بمونه تو زندگیم به نام .....ولش کن اما همین....که اسمشو گذاشتم...موتیو کسی بود که تنها یک سال باهاش بودم اون هم در حدِ هم سرویسیوو فلان.=|

اما بعد از اون سال و وقتی اون از مدرسه رفت..هر وقت تو بلاگفا متناشو میخوندم.. وقتی لحظه شماری میکردم برای دیدن پستاش...یک چیزی تهِ دلم جوونه میزد که این خودِ خودشه.

خودشم بود موتیو هر چه قدر هم که بد هر چه قدر هم که خوب.برای من همون کشاورزِ بود که ناخواسته جوونه میکاشت تو دلم.

کراش نبود..موتیو علَّتِ بسیاری از دغدغه ها و پیشرفت های من بود..اون موقع ها که کتاب خوندن و گذاشته بودم کنار؛موزیک خوب گوش دادنو و هزار تا چیزِ خوبه دیگه رفته بود از زندگیم...با خودش اورد و انداخت وسطِ زندگیم.=))

موتیو:دیدمُ عوض کردی نسبت به این دنیایی که توش نفس میکشیم و میخوابیم.

موتیو ایز اِ اِففِکتیو پِرسِن این مای لایف


  • آسمان نما

تنهایی،قهوه تلخی نیست که آن را بنوشی و تلخیش پس از چند ثانیه از یادت رود

مهمان ناخوانده نیست که تو را برای مدت کوتاهی به وجد آورد

تنهایی آرام آرام میاید و آرام آرام هم میرود..شاید هم نرود چه کسی میداند؟

تنهایی در وجودت رخنه میکند و نیمی از تو میشود...

نیمی شیرین که گاهی شیرینیش زیر دلت را میزند و نمیتوانی آن را تحمل کنی...تحمل کردنش دشوار میشود...آنقدری دشوار که روزها مینشینی کنار خودت برای خودت کتاب میخوانی و اشک میریزی...به موسیقی گوش میدهی و اشک میریزی...

اشک میریزی و تا به خودت میایی میبینی چیزی از تو باقی نمانده جز یک قطره اشک خشک شده روی گونه هایت...قطره ای که پژمرده است..

به دنبال درمان میگردی اما درمانی برای درد تو نیست...تنهایی تا جایی پیش میرود که خود را گم میکنی فرقی نمیکند کجا...

روی جدول های خیابان های تهِ شهر یا صندلی های خالی مترو ولیعصر،درمقابل تیاتر شهر،گوشه اطاق تاریک خانه ات یا حتی لابه لای صفحات کتاب خیس شدهِ اشک هایت....

تو گم شده ای و کسی گم شده ای ندارد که به دنبالش رود...این جاست که تنهایی عمیق میشود ...و این سوراخ گود تر میشود...

گود که شد خودت هم در آن غرق میشوی...

سرانجامِ زندگی ات آن جاست که در سوراخ تنهایی خودت غرق میشوی و غریق نجاتی نیست...!

 




  • آسمان نما